در آيه قبل فرمود: فَأَصْلِحُوا ... وَ أَقْسِطُوا به عدالت، صلح برقرار كنيد و اين آيه مىفرمايد: فَأَصْلِحُوا ... وَ اتَّقُوا در برقرارى صلح، از خدا بترسيد. اگر شما را به عنوان ميانجى پذيرفتند، خدا را در نظر بگيريد و حكم دهيد، نه آنكه اصلاح شما، مايهى ظلم و ستم به يكى از طرفين گردد.
اخوّت و برادرى
.
طرح برادرى واخوّت وبكارگيرى اين واژه، از ابتكارات اسلام است.
در صدر اسلام پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه هفتصد و چهل نفر در منطقهى «نخيله» حضور داشتند كه جبرئيل نازل شد و فرمود: خداوند ميان فرشتگان عقد برادرى بسته است، حضرت نيز ميان اصحابش عقد اخوّت بست و هر كس با كسى برادر مىشد. مثلًا:
[1]
تفسير نور، ج9، ص: 181
ابوبكر با عمر، عثمان با عبدالرّحمن، سلمان با ابوذر، طلحه با زبير، مصعب با ابوايّوب انصارى، حمزه با زيدبن حارثه، ابودرداء با بلال، جعفر طيّار با معاذبن جبل، مقداد با عمّار، عايشه با حفصه، امّسلمه با صفيّه و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله با على عليه السلام عقد اخوّت بستند.[2]
دوستى و برادرى بايد تنها براى خدا باشد. اگر كسى با ديگرى بخاطر دنيا دوست شود، به آنچه انتظار دارد نمىرسد و در قيامت نيز دشمن يكديگر مىشوند.[3] قرآن مىفرمايد: در قيامت، دوستان با هم دشمن مىگردند جز متّقين. «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»[4]
آنچه مهمتر از گرفتن برادر است، حفظ برادرى است. در روايات از كسانى كه برادران دينى خود را رها مىكنند به شدّت انتقاد شده و سفارش شده است كه اگر برادران از تو فاصله گرفتند، تو با آنان رفت و آمد داشته باش. «صل من قطعك»[5]
امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن برادر مؤمن است، مانند يك جسد كه اگر بخشى از آن بيمار گردد، همهى بدن ناراحت است.[6]
3
پيامها:
1- رابطه برادرى، در گرو ايمان است. (مسائل اقتصادى، سياسى، نژادى، جغرافيايى، تاريخى و ... نمىتواند در مردم روح برادرى به وجود آورد.) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»
2- برادرى بر اساس ايمان، مشروط به سنّ، شغل، سواد و درآمد نيست. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»
3- هيچ كس، خود را برتر از ديگران نداند. «إِخْوَةٌ» (آرى، ميان والدين و فرزند برترى است، ولى ميان برادران، برابرى است.)
4- براى برقرارى صلح وآشتى، از كلمات محبّتآميز و انگيزهآور استفاده كنيم.
تفسير نور، ج9، ص: 184
«إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا»
5- جلوگيرى از نزاع و اقدام براى اصلاح و برقرارى صلح، وظيفهى همه است، نه گروهى خاص. «فَأَصْلِحُوا»
6- اصلاح كننده نيز خود را برادر طرفين درگير بداند. «فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»
7- اصلاح و آشتى دادن، آفاتى دارد كه بايد مراقب بود. فَأَصْلِحُوا ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ
8- صلح و صفا، مقدّمهى نزول رحمت الهى است. فَأَصْلِحُوا ... تُرْحَمُونَ
9- جامعه بىتقوا، از دريافت رحمت الهى محروم است. «اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «11»
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! مبادا گروهى (از شما) گروهى ديگر را مسخره كند، چه بسا كه مسخرهشدگان بهتر از مسخرهكنندگان باشند و زنان نيز، زنان ديگر را مسخره نكنند، شايد كه آنان بهتر از اينان باشند و در ميان خودتان عيبجويى نكنيد و يكديگر را با لقبهاى بد نخوانيد.
(زيرا) فسق (و بدنام بودن) پس از ايمان، بد رسمى است، (و سزاوار شما نيست.) و هركس (از اين اعمال) توبه نكند، پس آنان همان ستمگرانند.
نكتهها:
«لمز» عيبجويى در روبرو و «همز» عيبجويى در پشت سر است[7] و «تنابز» نام بردن و صدازدن ديگران با لقب بد است.[8]
در آيهى قبل، مسئلهى برادرى ميان مؤمنان مطرح شد و در اين آيه امورى مطرح مىشود
تفسير نور، ج9، ص: 185
كه برادرى را از بين مىبرد. همچنين در آيات قبل سخن از صلح و اصلاح بود، در اين آيه به بعضى عوامل و ريشههاى فتنه و درگيرى كه مسخره كردن، تحقير كردن و بدنام بردن است اشاره مىكند.
آرى، يكى از بركات عمل به دستورات اسلام، سالمسازى محيط و جلوگيرى از درگيرىهاى اجتماعى است.
شايد بتوان گفت كه عنوان تمسخر و تحقير كه در اين آيه مطرح شده، از باب نمونه است و هر سخن يا حركتى كه اخوّت و برادرى اسلامى را خدشهدار كند، ممنوع است.
با آنكه زنان در واژه «قوم» داخل بودند، امّا ذكر آنان به صورت جداگانه، بيانگر خطر بيشتر تمسخر و تحقير در ميان آنان است.
شان نزول:
مفسران براى اين آيات شان نزولهاى مختلفى نقل كردهاند، از جمله اينكه:
جمله" لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" در باره" ثابت بن قيس" (خطيب پيامبر ص) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مىشد كنار دست پيامبر ص براى او جايى باز مىكردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مىشكافت و مىگفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همين جا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت" ثابت" به آن مرد گفت: كيستى؟
او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم،" ثابت" گفت: فرزند فلان زن؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مىبردند ياد كرد، آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گفتهاند:" وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ" در باره" ام سلمه" نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر ص او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت.
تفسير نمونه، ج22، ص: 178
و نيز گفتهاند جمله" وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً" در باره دو نفر از اصحاب رسول اللَّه ص است كه رفيقشان" سلمان" را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر ص فرستاده بودند تا غذايى براى آنها بياورد، پيامبر ص سلمان را سراغ" اسامة بن زيد" كه مسئول" بيت المال" بود فرستاد،" اسامه" گفت:
الان چيزى ندارم، آن دو نفر از" اسامه" غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و در باره" سلمان" گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد" اسامه" بيايند، و در باره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر ص فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مىبينم، عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخوردهايم! فرمود: آرى گوشت" سلمان" و" اسامه" را مىخورديد، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد[9].
*** استهزاء، بد گمانى، غيبت، تجسس، و القاب زشت ممنوع!
از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى در آيات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشههاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز بر چيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در هر يك از دو آيه فوق به سه قسمت از امورى كه مىتواند جرقهاى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته.
تفسير نمونه، ج22، ص: 179
نخست مىفرمايد:" اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند" (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ).
چه اينكه" شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفتهاند از اينها بهتر باشند" (عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ).
" همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند" (وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَ).
در اينجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مىدهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده.
و اين" خود برتربينى" بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مىگيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيلهاى سرشناستر مىشمرد، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مىكند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هيچ كس نمىتواند بگويد: من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.
سپس در دومين مرحله مىفرمايد:" و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد" (وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ).
تفسير نمونه، ج22، ص: 180
" لا تلمزوا" از ماده" لمز" بر وزن (طنز) به معنى عيبجويى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان" همز" و" لمز" را چنين گفتهاند كه" لمز" شمردن عيوب افراد است در حضور آنها، و" همز" ذكر عيوب در غياب آنها است، و نيز گفتهاند كه" لمز" عيبجويى با چشم و اشاره است، در حالى كه" همز" عيبجويى با زبان است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره" همزه" خواهد آمد).
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير" انفسكم" به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مىدارد كه همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجويى كنيد در واقع از خودتان عيبجويى كردهايد!.
و بالآخره در مرحله سوم مىافزايد:" و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد" (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).
بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مىكند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.
در حديثى آمده است كه روزى" صفيه" دختر" حيى ابن اخطب" (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام ص در آمد) روزى خدمت پيامبر ص آمد در حالى كه اشك مىريخت، پيامبر ص از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مىكند و مىگويد:
" اى يهودىزاده"! پيامبر ص فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم
تفسير نمونه، ج22، ص: 181
موسى، و همسرم محمد ص؟ و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد[10].
به همين جهت در پايان آيه مىافزايد:" بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند" (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ).
بعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى دادهاند و آن اينكه خداوند مؤمنان را نهى مىكند از اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجويى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.
ولى تفسير اول با توجه به صدر آيه و شان نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مىرسد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مىفرمايد:" و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند" (وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجويى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
*** گفتيم: در هر يك از دو آيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احكام سهگانه آيه اول به ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيبجويى، و تنابز به القاب بود، و احكام سهگانه آيه دوم به ترتيب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است.
تمسخر و استهزاى ديگران
استهزا و مسخره كردن، در ظاهر يك گناه، ولى در باطن چند گناه است؛ گناهانى مانند:
تحقير، خوار كردن، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، تحريك، انتقام و طعنه به ديگران در آن نهفته است.
و نادانى است و من جاهل نيستم.
پيامها:
1- ايمان، با مسخرهكردن بندگان خدا سازگار نيست. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ»
2- كسى كه مردم را از توهين به ديگران باز مىدارد نبايد در شيوهى سخنش توهين باشد. «لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» (نفرمود: «لا تسخروا» يعنى شما كه مسخرهكننده هستيد.)
3- مسخره، كليد فتنه، كينه و دشمنى است. لا يَسْخَرْ قَوْمٌ ... (بعد از بيان برادرى و صلح و آشتى در آيات قبل، از مسخره كردن نهى شده است)
4- در شيوهى تبليغ، آنجا كه مسئلهاى مهم است يا مخاطبان متنوّع هستند، بايد مطالب تكرار شود. قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ
5- ريشهى مسخره كردن، احساس خودبرتربينى است كه قرآن اين ريشه را مىخشكاند و مىفرمايد: نبايد خود را بهتر از ديگران بدانيد، شايد او بهتر از شما باشد. «عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً»
6- ما از باطن و سرانجام مردم آگاه نيستيم، پس نبايد ظاهربين، سطحىنگر وامروزبين باشيم. عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً ...
7- عيبجويى از مردم، در حقيقت عيبجويى از خود است. «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ»
8- نقل عيب ديگران، عامل كشف عيوب خود است. «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ»
9- بد صدا زدن، يك طرفه باقى نمىماند، دير يا زود مسئله به دو طرف كشيده مىشود. «لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» ( «تَنابَزُوا» براى كار طرفينى است)
10- مسخره كردن و بدنام بردن، گناه است و توبه لازم دارد. «وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (البتّه توبه تنها به زبان نيست، بلكه توبهى تحقير كردن، تكريم نمودن است.)
11- مسخره، تجاوز به حريم افراد است و اگر مسخره كننده توبه نكند، ظالم
تفسير نور، ج9، ص: 188
است. «فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ «12»
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از بسيارى گمانها دورى كنيد، زيرا بعضى گمانها گناه است. و (در كار ديگران) تجسّس نكنيد و بعضى از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (هرگز) بلكه آن را ناپسند مىدانيد و از خدا پروا كنيد، همانا خداوند بسيار توبهپذير مهربان است.
نكتهها:
در ادامه آيه قبل، اين آيه نيز به عواملى چون سوءظن، تجسّس و غيبت، كه صلح و صفا و اخوّت ميان مؤمنان را به هم مىزند اشاره مىكند.
در قرآن، به حسن ظن سفارش شده و از گمان بد نسبت به ديگران نهى گرديده است. در سورهى نور مىخوانيم: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»[11] چرا در بارهى شنيدههاى خود نسبت به مردان و زنان با ايمان، حسن ظن نداريد؟
همانگونه كه آيهى نهم اين سوره، براى امنيّت و حفظ جان مردم، همهى مسلمانان را مسئول مبارزه با ياغى و تجاوزگر دانست، اين آيه نيز براى حفظ آبروى مردم؛ سوءظن، تجسّس و غيبت را حرام كرده است.
امروزه حقوقدانان جهان، از حقوق بشر حرف مىزنند، ولى اسلام به مسائلى از قبيل تمسخر، تحقير، تجسّس و غيبت توجّه دارد كه حقوقدانان از آن غافلند.
هيچ گناهى مثل غيبت به درّندگى بىرحمانه تشبيه نشده است. آرى، حتّى حيوانات درنده هم نسبت به هم جنس خود تعرّض نمىكند.
تفسير نور، ج9، ص: 189
اقسام سوء ظن و بدگمانى
سوء ظن اقسامى دارد كه بعضى پسنديده و برخى ناپسند است:
1. سوءظن به خدا، چنانكه در حديث مىخوانيم: كسى كه از ترس خرج ومخارج زندگى ازدواج نمىكند، در حقيقت به خدا سوء ظن دارد؛ گويا خيال مىكند اگر تنها باشد خدا قادر است رزق او را بدهد، ولى اگر همسر داشته باشد، خدا قدرت ندارد. اين سوءظن، مورد نهى است.
2. سوء ظن به مردم، كه در اين آيه از آن نهى شده است.
3. سوء ظن به خود، كه مورد ستايش است. زيرا انسان نبايد به خود حسن ظن داشته باشد و همه كارهاى خود را بىعيب بپندارد. حضرت على عليه السلام در برشمردن صفات متّقين در خطبه همام مىفرمايد: يكى از كمالات افراد باتقوا آن است كه نسبت به خودشان سوء ظن دارند.
آرى، افرادى كه خود را بىعيب مىدانند، در حقيقت نور علم و ايمانشان كم است و با نور كم، انسان چيزى نمىبيند. اگر شما با يك چراغ قوّه وارد سالنى بزرگ شويد، جز اشياى بزرگ چيزى را نمىبينيد، ولى اگر با نور قوى مانند پرژكتور وارد سالن شديد، حتّى اگر چوب كبريت يا سنجاقى در سالن باشد مىتوانيد آن را ببينيد.
افرادى كه نور ايمانشان كم است، جز گناهان بزرگ چيزى به نظرشان نمىآيد و لذا گاهى مىگويند: ما كه كسى را نكشتهايم! از ديوار خانهاى كه بالا نرفتهايم! و گناه را تنها اين قبيل كارها مىپندارند، امّا اگر نور ايمان زياد باشد، تمام لغزشهاى ريز خود را نيز مىبينند و به درگاه خدا ناله و استغفار مىكنند.
اگر كسى نسبت به خود خوشبين شد، هرگز ترقّى نمىكند. او مثل كسى است كه دائماً به پشت سر خود و به راههاى طى شده نگاه مىكند و به آن مغرور مىشود، ولى اگر به جلو نگاه كند و راههاى نرفته را ببيند، خواهد دانست كه نرفتهها چند برابر راههاى رفته است!
توجّه به اين نكته لازم است كه معناى حسنظن؛ سادگى، زودباورى، سطحىنگرى و غفلت از توطئهها و شيطنتها نيست. امّت اسلامى هرگز نبايد به خاطر حسن ظنهاى نابجا، دچار غفلت شده ودر دام صيادان قرار گيرد.
تفسير نور، ج9، ص: 190
غيبت و پيامدهاى آن
غيبت آن است كه انسان در غياب شخصى چيزى بگويد كه مردم از آن خبر نداشته باشند و اگر آن شخص بشنود، ناراحت شود.[12]
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دست از سر مردهها برداريد و بدىهاى آنان را بازگو نكنيد، كسى كه مُرد، خوبىهايش را بيان كند.[13]
امام صادق عليه السلام فرمود: غيبت كننده اگر توبه كند، آخرين كسى است كه وارد بهشت مىشود و اگر توبه نكند، اوّلين كسى است كه به دوزخ برده مىشود.[14]
امام رضا عليه السلام از امام سجاد عليه السلام نقل مىكند كه هر كس از ريختن آبروى مسلمانان خود را حفظ كند، خداوند در قيامت لغزشهاى او را ناديده مىگيرد.[15]
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس زن يا مردى را غيبت كند، تا چهل روز نماز و روزهاش پذيرفته نمىشود.[16]
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: در قيامت هنگامى كه نامهى اعمال انسان به دست او داده مىشود، عدّهاى مىگويند: چرا كارهاى خوب ما در آن ثبت نشده است؟ به آنها گفته مىشود: خداوند، نه چيزى را كم و نه چيزى را فراموش مىكند، بلكه كارهاى خوب شما به خاطر غيبتى كه كردهايد از بين رفته است. در مقابل افراد ديگرى، كارهاى نيك فراوانى در نامهى عمل خود مىبينند و گمان مىكنند كه اين پرونده از آنان نيست، به آنها مىگويند: بهواسطهى غيبتشدن، نيكىهاى كسى كه شما را غيبت كرده، براى شما ثبت شده است.[17]
سؤال: چرا در روايات كيفر يك لحظه غيبت كردن، محور نابودى عبادات چند سالهى انسان بيان شده است؟ آيا اين نوع كيفر عادلانه است؟
پاسخ: همان گونه كه غيبت كننده در يك لحظه، آبرويى را كه مؤمن سالها به دست آمده مىريزد، خداوند هم عباداتى را كه او سالها بدست آورده از بين مىبرد. بنابراين محو
تفسير نور، ج9، ص: 191
عبادات چندساله، يك كيفر عادلانه است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين سفر خود به مكّه فرمودند: خون و مال و آبروى مسلمان، محترم است، همان گونه كه اين ماه ذىالحجة و اين ايام حج محترم است.[18]
در روايات، نام غيبت كننده در كنار كسى آمده كه دائماً شراب مىخورد. «تحرم الجنة على المغتاب و مدمن الخمر»[19] كسى كه غيبت مىكند و شراب مىنوشد، از بهشت محروم است.
بر اساس روايات، كسى كه عيوب برادر دينى خود را پىگيرى (و براى ديگران نقل) كند، خداوند زشتىهاى او را آشكار مىكند.[20]
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يك درهم ربا، از سى و شش زنا بدتر است و بزرگترين ربا، معامله با آبروى مسلمان است.[21]
در حديث مىخوانيم: نشستن در مسجد به انتظار نمازِ جماعت، عبادت است البتّه مادامى كه منجر به غيبت نشود.[22]
پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين خطبه خود در مدينه فرمودند: اگر كسى غيبت كند، روزهى او باطل است.[23] يعنى از بركات وآثار معنويى كه يك روزهدار برخوردار است، محروم مىشود.
اگر از بدن انسان زنده قطعهاى جدا شود، امكان پر شدن جاى آن هست، ولى اگر از مرده چيزى كنده شود، جاى آن همچنان خالى مىماند. غيبت، بردن آبروى مردم است و آبرو كه رفت ديگر جبران نمىشود. «لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً»
جبران غيبت
براى جبران غيبتهايى كه در گذشته مرتكب شدهايم، در صورتى كه غيبتشونده زنده و در قيد حيات است؛ اگر به او بگوييم كه ما غيبت تو را كردهايم ناراحت مىشود، به گفته بعضى مراجع تقليد[24]، نبايد به او گفت، بلكه بايد بين خود و خداوند توبه كرد و اگر امكان دسترسى
تفسير نور، ج9، ص: 192
به شنوندگان غيبت است، به گونهاى با ذكر خير و تكريم آن فرد، تحقير گذشته را جبران كنيم و اگر غيبتشونده ناراحت نمىشود، از خود او حلاليّت بخواهيم؛ اما اگر غيبت شونده از دنيا رفته است، بايد توبه كرده و از درگاه خداوند عذرخواهى كنيم كه البتّه خداوند توبهپذير و بخشنده است.
شيخ طوسى در شرح تجريد، بر اساس حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: اگر غيبت شونده، غيبت را شنيده است، جبران آن به اين است كه نزد او برويم و عذرخواهى كرده و حلاليّت بخواهيم، امّا اگر نشنيده است، بايد هرگاه يادى از غيبت شونده كرديم، براى او استغفار نماييم. «ان كفارة الغيبة أن تستغفر لمن اغتبته كلما ذكرته»[25]
موارد جواز غيبت
در مواردى، غيبت كردن جايز است كه به بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
1. در مقام مشورت در كارهاى مهم؛ يعنى اگر شخصى دربارهى ديگرى در مورد ازدواج و گزينش و مسئوليت دادن و ... مشورت خواست، ما مىتوانيم عيبهاى آن فرد را به مشورت كننده بگوييم.
2. براى ردّ سخن و عقيدهى باطلِ اشخاصى كه داراى چنين اعتقاداتى هستند، نقل سخن و عيب سخن آنها جايز است، تا مبادا مردم دنبالهرو آنها شوند.
3. براى گواهى دادن نزد قاضى، بايد حقيقت را گفت گرچه غيبت باشد.
4. براى اظهار مظلوميّت، بيان كردن ظلم ظالم مانعى ندارد.
5. كسىكه بدون حيا و آشكارا گناه مىكند، غيبت او مانعى ندارد ندارد.
6. براى ردّ ادعاهاى پوچ، غيبت مانعى ندارد. كسى كه مىگويد: من مجتهدم، دكترم، سيّدم، و ما مىدانيم كه او اهل اين صفات نيست، جايز است به مردم آگاهى دهيم تا فريب نخورند.
تفسير نور، ج9، ص: 193
شنيدن غيبت
وظيفه شنونده، گوش ندادن به غيبت ودفاع از مؤمن است. در حديث مىخوانيم: «الساكت شريك القائل»[26] كسى كه غيبت را بشنود و سكوت كند، شريكِ جرم گوينده است.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس غيبتى را بشنود و آن را ردّ كند، خداوند هزار باب شرّ را در دنيا و آخرت بر او مىبندد، ولى اگر ساكت بود و گوش داد، گناه گوينده نيز براى او ثبت مىشود. و اگر بتواند غيبتشونده را يارى كند، ولى يارى نكند، در دو دنيا خوار و ذليل مىشود.[27]
در روايتى، غيبت كردن؛ كفر و شنيدن و راضى بودن به آن، شرك دانسته شده است.[28]
در آيهى 36 سوره اسراء مىخوانيم: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» هر يك از گوش و چشم و دل انسان، در قيامت مورد بازخواست قرار مىگيرند.
بنابراين ما حق شنيدن هر حرفى را نداريم.
پيامها:
1- ايمان، تعهّدآور است و بايد از يكسرى افكار و اعمال دورى نمايد. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا ... (ايمان، با سوءظن و تجسّس و غيبت سازگار نيست.)
2- براى دورى از گناهان حتمى، بايد از گناهان احتمالى اجتناب كنيم. (بنابراين از آنجايى كه برخى گمانها گناه است، بايد از بسيارى گمانها، دورى كنيم.) اجْتَنِبُوا كَثِيراً ... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ
3- در جامعهى ايمانى، اصل بر اعتماد، كرامت و برائت انسانها است. «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»
4- براى جلوگيرى از غيبت بايد زمينههاى غيبت را مسدود كرد. (راه ورود به غيبت، اوّل سوء ظن و سپس پيگيرى و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتيب نهى كرده است.) اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِ ... لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ
5- گناه، گرچه در ظاهر شيرين و دلنشين است، ولى در ديد باطنى و ملكوتى،
تفسير نور، ج9، ص: 194
خباثت و تنفّرآور است. «يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» (باطن غيبت، خوردن گوشت مرده است و درباره هيچ گناهى اين نوع تعبير بكار نرفته است.)
6- از شيوههاى تبليغ و تربيت، استفاده از مثال و تمثيل است. أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ ...
7- در شيوه نهى از منكر، از تعبيرات عاطفى استفاده كنيم. لا يَغْتَبْ ... أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ
8- غيبت و بدگويى از ديگران حرام است، از هر سنّ و نژاد و مقامى كه باشد. لا يَغْتَبْ ... ( «أَحَدُكُمْ» شامل كوچك و بزرگ، مشهور و گمنام، عالم و جاهل، زن و مرد و ... مىشود.)
9- مردم باايمان، برادر و همخون يكديگرند. «لَحْمَ أَخِيهِ»
10- همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت قرار گرفته است، چون حاضر نيست، قدرت دفاع ندارد. «مَيْتاً»
11- غيبت كردن، نوعى درّندگى است. «يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً»
12- غيبت، با تقوا سازگارى ندارد. لا يَغْتَبْ ... وَ اتَّقُوا اللَّهَ
13- تقوا، انسان را به سوى توبه سوق مىدهد. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ»
14- در اسلام بنبست وجود ندارد، با توبه مىتوان گناه گذشته را جبران كرد.
لا يَغْتَبْ ... إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ
15- عذرپذيرى خداوند، همراه با رحمت است. «تَوَّابٌ رَحِيمٌ»
16- توبه پذيرى خداوند، جلوهاى از رحمت اوست. «تَوَّابٌ رَحِيمٌ»
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ «13»
اى مردم! ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامىترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست، همانا خدا داناى خبير است.
تفسير نور، ج9، ص: 195
نكتهها:
بعضى مفسّران اين آيه را مرتبط با آيات قبل دانسته و گفتهاند: چون مسخره و غيبت كردن، برخاسته از روحيّهى خودبرتربينى و تحقير ديگران است، اين آيه مىفرمايد: ملاك برترى و كرامت، تقواست، نه جنس و نژاد.
دراين آيه به سه اصل مهم اشاره شده است: اصل مساوات در آفرينش زن و مرد، اصل تفاوت در ويژگىهاى بشرى و اصل اينكه تقوا ملاك برترى است. البتّه در آيات ديگر قرآن، ملاكهايى از قبيل علم، سابقه، امانت، توانايى و هجرت نيز به چشم مىخورد.
پيامها:
1- مرد يا زن بودن، يا از فلان قبيله وقوم بودن، ملاك افتخار نيست كه اينها كار خداوند است. «خلقنا، جعلنا»
2- تفاوتهايى كه در شكل و قيافه و نژاد انسانها ديده مىشود، حكيمانه و براى شناسائى يكديگر است، نه براى تفاخر. «لِتَعارَفُوا»
3- كرامت در نزد مردم زودگذر است، كسب كرامت در نزد خداوند مهم است.
«أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ»
4- قرآن، تمام تبعيضهاى نژادى، حزبى، قومى، قبيلهاى، اقليمى، اقتصادى، فكرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود مىشمارد و ملاك فضيلت را تقوا مىداند. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»
5- برترىجويى، در فطرت انسان است و اسلام مسير اين خواستهى فطرى را تقوا قرار داده است. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»
6- ادّعاى تقوا و تظاهر به آن نكنيم كه خدا همه را خوب مىشناسد. «عَلِيمٌ خَبِيرٌ»
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «14»
تفسير نور، ج9، ص: 196
آن اعراب باديهنشين گفتند: ما ايمان آوردهايم، به آنان بگو: شما هنوز ايمان نياوردهايد، بلكه بگوئيد: اسلام آوردهايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّهاى از اعمال شما كم نمىكند. همانا خداوند آمرزنده مهربان است.
نكتهها:
مراد از اعراب، باديهنشينانند كه بعضى آنان مؤمن بودند، چنانكه در سورهى توبه از آنان تجليل شده است: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»[29]، ولى بعضى از آنان خود را بالاتر از آنچه بودند مىپنداشتند و ادّعاى ايمان مىكردند، در حالى كه يك تازه مسلمانى بيش نبودند.
تفاوت اسلام با ايمان
1. تفاوت در عمق.
اسلام، رنگ ظاهرى است، ولى ايمان تمسّك قلبى است. امام صادق صلى الله عليه و آله به مناسبت آيهى «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[30] فرمود: رنگ الهى اسلام است، و در تفسير آيهى «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»[31] فرمود: تمسّك به ريسمان محكم الهى، همان ايمان است.[32]
2. تفاوت در انگيزه.
گاهى انگيزهى اسلام آوردن، حفظ يا رسيدن به منافع مادّى است، ولى انگيزهى ايمان حتماً معنوى است. امام صادق عليه السلام فرمودند: با اسلام آوردن، خون انسان حفظ مىشود و ازدواج با مسلمانان حلال مىشود، ولى پاداش اخروى بر اساس ايمان قلبى است.[33]
3. تفاوت در عمل.
اظهار اسلام، بدون عمل ممكن است، ولى ايمان بايد همراه عمل باشد، چنانكه در حديث مىخوانيم: «الايمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلاعمل»[34] بنابراين در ايمان، اسلام نهفته
تفسير نور، ج9، ص: 197
است، ولى در اسلام ايمان نهفته نيست.
در حديث ديگرى، اسلام، به مسجد الحرام وايمان به كعبه تشبيه شده كه در وسط مسجدالحرام قرار گرفته است.[35]
امام باقر عليه السلام فرمود: ايمان، چيزى است كه در قلب مستقر مىشود و انسان به وسيله آن به خدا مىرسد و عمل، آن باور قلبى را تصديق مىكند. ولى اسلام چيزى است كه در گفتار و رفتار ظاهر مىگردد، گرچه در قلب جاى نگرفته باشد.[36]
4. تفاوت در رتبه.
در حديث مىخوانيم: ايمان، بالاتر از اسلام و تقوا، بالاتر از ايمان و يقين، بالاتر از تقوا است و در ميان مردم چيزى كميابتر از يقين نيست.[37]
پيامها:
1- به هر ادّعا و شعارى گوش ندهيم. «و قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»
2- ادّعاهاى نابجا را مهار كنيم. «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»
3- هر كس حريم خود را حفظ كند و بيش از آنچه هست خود را مطرح نكند.
«قُولُوا أَسْلَمْنا»
4- اسلام، امرى ظاهرى است، ولى ايمان، به دل مربوط است. «فِي قُلُوبِكُمْ»
5- با مدّعيان كمال بايد به گونهاى سخن گفت كه از رسيدن به كمال نااميد نشوند.
«وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»
6- راه رسيدن به ايمان، اطاعتِ عملى است، نه ادّعاى زبانى. لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ ... وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...
7- اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار اطاعت از خدا آمده است و اين نشانهى عصمت
تفسير نور، ج9، ص: 198
پيامبر است كه بايد او را بدون چون وچرا اطاعت كرد. «إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»
8- خداوند، عادل است وذرّهاى از پاداش عمل انسان را كم نمىكند. (مديريّت صحيح آن است كه ذرّهاى از حقوق ديگران كمگذاشته نشود.) «لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً»
9- اطاعت از خدا و رسول، زمينه دريافت بخشش و رحمت الهى است.
درس تفسیر موضوعی نیمسال اول96-استاد آقاحسینی -قسمت دوم...